رفتی و ساز خلوت من اضطراب شد
آن چشمه های جاری و زیبا سراب شد
این خانه، نه بعد از تو زندان خویش را
می خواستم دوباره بسازم ، خراب شد
می خواهد از شب ، این دل پریشانم
این آسمان که بعد تو ، بی آفتاب شد
حالا کجا ی وسعت دریا جو یم آن را ...
دل را که پیش برق نگاه توآب شد ؟